مستاجران جدید

وبلاگ گروه نمایش مستاجران جدید

مستاجران جدید

وبلاگ گروه نمایش مستاجران جدید

بر پهنا

من گریه کردم وپادشاه بزرگ که پنداشت یاغی شده ام مرا به صد ضربه

 شلاق محکوم کرد و دو روز وقت داد شلاقم را خودم انتخاب کنم و من

از میان هزاران آلت شکنجه و زجر خواستم شلاقی بسازند از جنس زبان

 مردم.

 

نگهبان

در طی سالهای گذشته به عنوان کارگردان . طراح . بازیگر با امیختن عناصر مختلف ارتباطی صدها کار زیبا و مبهوت کننده خلق کرده و مرزهای تئاتر سنتی اپرا .فیلم وهنرهای تجسمی را شکست.

ریچارد شچنر در مورد یکی از اجراهای او میگوید : هرگز چیزی زیباتر از این ندیده بودم وهرگز هیچ نمایشی به پای این نمایش نمی رسد . چون این نمایش زندگی در بیداری و زندگی در خواب است واختلال زندگی روزانه وشبانه است وواقعیت را با رویا می امیزد و همه آن چیزی است که در زندگی یک مرده غیر قابل توضیح است .

باب{رابرت}ویلسون با سکوت سوررئال خلق می کند . کار او هما غوشی حرکت وسکوت است. آمیختگی حرکت با آنچه که به زبان ودر کلام نمی گنجد .

رابرت ویلسون

ویلسون در چهارم اکتبر 1941در واسکوی تگزاس به دنیا آمد .او در رشته طراحی داخلی تحصیل کرد و در سال 1966 لیسانس خور را در رشته هنرهای زیبا گرفت .ودر طی این سالها او با کودکان اسیب دیده ذهنی و گروه های تئاتر کودکانکار کرد و همچنین به عنوان بازیگرو طراح در نمایشهای دانشجویی شرکت داشت.

او به آموختن نقاشی از جورج مک نیل در پاریس و کار اموزی معماری در اریزونا در کنار پائولو سولاری پرداخت . نمایشهای او در اواخر دهه شصت با دور ریختن جنبه های محافظه کارانه تئاتر و از طریق تاکید بر ویژگی های تصویری و ترکیب بندی ساده شکلی تازه را به تماشاگر معرفی کرد .

ویلسون اعتقاد دارد که اپرا با معنی {کار } که شامل تمام چیزهایی که با حواس ما ارتباط دارند را در تمام این سالها اجرا کرده است .او تنها سوء استفاده از تئاتر معاصر را تلویزیون می داند.

او معتقد است مسئولیتش به عنوان هنرمند خلاقیت است و نه تفسیر کردن . وظیفه هنرمند این نیست که توضیح بدهد که فلان چیز چیست بلکه می پرسد که این چه چیزی است وچه ماهیتی دارد .

تعدادی از اثار اجرائی رابرت ویلسون :

زندگی و مرگ زیگموند فروید{1969}دفمن گلاس {1970} کامانتین اند گاردانیا {1972} که این نمایش در کوه هفت تن شیراز در ایران هم اجرا شده است .---- زندگی وروزگار جوزف استالین {1973} نامه ای برای ملکه ویکتوریا . آنشتین روی ساحل {1976}فلوت سحر آمیز {1991}هاملت ماشینی {1986}قالب ریزی گلوله های جادویی {1991} روی ایوان نشسته بودم که این یارو پیداش شد ومن فکر کردم دارم کابوس میبینم{1984}دکتر فاستوس{1989}آلیس{1993}

 

                                                                               منبع { کارگردانها از تئاتر می گویند}

 

بر پهنا

آه زیباترین همدم من است که در  چشمانش تکبر نیست و می بینم که میلش را از من دریغ نمی کند حتی

اگر بخواهم گلوله های رنجم را به سمت خدا پرتاب کنم .

:::::::

امروز مادرم از مورچه ها گله میکرد که چقدر مزاحمش می شوند و از پیراهنش بالا می روند و من از

 مادرم گله می کنم که سالهاست رنجهای من دامنش را گرفته اند و هنوز سکوت کرده است .

:::::::

دیروز پسر همسایه ماهی قرمزش رو از توی تنگ کوچیکش محض مودت انداخت توی وان حموم ---

چند ساعت بعد ماهی بیچاره از تعجب کف کرد ومرد

امروز هم آقا یقه خواهرش رو گرفته که راستشو بگو صابون من کجاست.

:::::::

دشتها از رود نمی گذرنداین رود است که از همه دشتها میگذرد.

این را حتی کودک انسان هم می داند که رود به دریا میریزد.آنوقت ما برای خاطر یه دانه سیب

ترشنیاگارا از دهانمان جاری می شود و از کجاها که نمی گذریم وبه کجاها که نمی ریزیم .

آدم .ادم .هی آدم   گله گوسفندانت هنگام غروب به آغل باز میگردد جمیع گرسنه و سیر .